نوشتة روی پرچم، شعار اصلی کَنوها Les canuts: «زیستن در کار یا مردن در مبارزه»
گرچه در طول انقلاب کبیر فرانسه، زحمتکشان پاریسی نقشی قاطع داشتند و تا حدی روبسپیر و سن-ژوست بیان منافع آنها بودند، اما اولین جنبش خاصاً کارگری در ۱۸۳۱ در لیون با خیزش کنوها به صحنه میآید. کنوها بافندگان فقیر و محروم لیونی بودند که در فاصلة سه سال دو بار علیه سیستم سرمایهدارانه و نظام سیاسی تازه تأسیس سلطنت اورلئان به پاخاستند. بار اول که بیشتر به شورش ناشی از گرسنگی و تهیدستی شبیه بود، در نتیجة عدم پایبندی کارفرماهای سرمایهدار به قرار تعیین حداقل حقوق صورت گرفت. بافندگان مخصوصاً خواستار تعیین سطح حداقل دستمزد بودند، تا از یک سو، رقابت بین کارگران از میان برود و از سوی دیگر، کارفرماها نتوانند از بدبختی و نیاز کارگران به کار به هر قیمت، سوءاستفاده کنند. در اینجا به خوبی میبینیم که ایدة اتحاد که پشتبند ایدة حذف رقابت میآید، نیاز عاجلی بوده که شرایط کار و زندگی، آن را به ذهن کنوها راه داده! کنوها و همراه با آنان کارگران و پیشهوران برخی شاخههای دیگر، دست به اسلحه بردند و شهر را برای یک هفته در دست گرفتند.
در ۲۰ نوامبر کارگران تجمع کردند و تظاهرات بزرگی را برای فردای آن روز وعده دادند. ۲۱ نوامبر روز رویارویی با پلیس بود. مقابل هشدار گارد ملی، شعاری از صف کنوها که برخیشان سلاح داشتند، شنیده شد: «یا تعرفه یا مرگ!». در همة محلهها پیروزی از آن کنوها بود. اما فردا سحر نشده، باز آتش از سرگرفته شد. و در طول همان روز، شورش به شهرها و بخشهای اطراف لیون هم سرایت کرد. گارد ملی به خاطر عدم تجهیزات کافی و کمبود نیرو در مقابل سی هزار کارگر مسلح فلج شده بود. همان شب کارگران شهرداری مرکزی شهر را تصرف کردند: صبح ۲۴ام شهر از آنِ کارگران بود! آنچه باعث بهت و حیرت بورژواها و زمامداران لیون شده بود، در این دو خط ژنرال دوفلن نامی آمده است: «مردم گرسنهاند اما غارت نمیکنند؛ شورش کردهاند اما از پیروزیشان سوءاستفاده نمیکنند». این خودداری حیرتانگیز گرسنگان از دست بردن به اموال اغنیا، یک بار دیگر در جریان کمون پاریس اتفاق میافتد؛ چطور باید آن را فهمید؟ آیا احترام به مالکیت شخصی آنچنان درونی شده که حتی بر غریزیترین نیازها هم عنان میزند؟ باری! علیرغم پیروزی شگفتانگیز کارگران، درماندگی در ادامة مسیر در میان آنها آشکار بود. عدهای از آنها سعی کردند با ایجاد یک ستاد فرماندهیِ موقتْ کنترل امورات شهر را در دست بگیرند، اما خیلی زود این اقدام با امتناع دیگران کنار گذاشته شد. در واقع، کارگران هیچ شعار دیگری غیر از آنچه در ابتدای حرکتشان سرداده بودند نداشتند: «یا زیستن در کار یا مردن در مبارزه». بخش اول این شعار به بهترین نحوی بیان مطالبة آنهاست و نشان از غیبت خواست سیاسی مشخص در این مرحله از جنبش دارد و بخش دوم هم بیشتر ندایی است از سر استیصال. از روز ۲۵ام کارگران و پیشهوران کم کم به کارگاههای خود برگشتند و در روز ۲۶ام جلسهای با نمایندگان کارفرماها و نمایندگان کارگران در مورد تعرفه برگزار شد و کارفرماها رضایت دادند که اندکی از سودشان کم شود و به کارگران وسایل کار بدهند. اما چندی بعد، حداقل دستمزد به سادگی حذف و همه چیز حواله داده شد به نیّت خیر و وجدان کارفرما! هفت روز بعد از آغاز شورش پرنس اورلئان از طرف دولت مرکزی وارد لیون شد و شهر را در کمال آرامش یافت… .
نظر غالب این است که سرنوشت محتوم اولین خیزش کنوها به خاطر نداشتن هیچ برنامه و هدف معینی، بدون هیچ سازمان و سازماندهیای شکست بود (اما باید توجه داشت که چنین نظری که هر حرکتی را با معیار برنامهگرایی میسنجد، نمیتواند دریابد که خود برنامه و هدف و سازمان از دل همین جنبشها بیرون آمده و نمیتوانسته نسبت به آن پیشینی باشد). طبق آمار رسمی از هر دو جبهه، بالغ بر هزار نفر کشته و مجروح شدند، که بسیاری از آنها زنان و کودکان و افراد مسن بودند. اما این تنها دستاورد اولین شورش نبود! فضای شهر بعد از این واقعه بیشتر و بیشتر رنگ و بویی سیاسی به خود میگرفت. سازمانهای کارگری جهشی رو به جلو داشتند. شاگرد-کارگران در «مجمع فِراندینیهها» Société ferrandiners گرد هم آمدند و جمعشان خیلی زود به مرکز جمهوریخواهان تبدیل شد و مجمع «وظیفة متقابل»ِ Devoir mutuel استادکاران هم قویتر شد و سمت و سویی صریحاً جمهوریخواهانه پیدا کرد. خلاصه اینکه کارگران به مجامع سیاسی کشیده شدند و به دنبال ایدههای جدیدی بودند؛ ایدههایی که بعدها توسط مارکس و انگلس سوسیالیسم تخیلی نامیده شدند. در فاصلة دو خیزش، شیوع نظرات سن-سیمونی در بین کارگران بارز است. تحت تأثیر آراء اوست که اولین صندق وام کارگری شکل میگیرد، که البته به علت نداشتن موجودی کافی خیلی زود تعطیل میشود. مثال دیگر از همیاری میان کارگران تأسیس نوعی از بیمه است که کارگران محروم از کار را تحت پوشش قرار میدهد، اما عمر آن هم به بیش از شش ماه نمیرسد. فراوان اقداماتی از این دست صورت میگیرد که گرچه عمری کوتاه دارند اما به خوبی نشان میدهند که کارگران به هر طریق تلاش میکنند نیاز به سازمان داشتن و حمایت کردن یکدیگر را به شیوهای عینی پاسخ گویند. پس در این مرحله از جنبش، از اهداف صرفاً خیرخواهانه به حمایتگری گذر میشود که خود نتیجة سرخوردگی از اقدامات اولیای امور در رفع مصائب کارگران است و حاکی از این است که کارگران ناچاراً به اینجا رسیدهاند که خود باید از یکدیگر حمایت کنند. همیاریگرایی mutualisme که در واقع محصول رشد جنبش در این دوران است، در ۱۸۳۳ از حد و حدود «نوعدوستی» و یاری رسانی صرف گذر میکند و رسماً به سندیکا بر اساس دستههای مشاغل تبدیل میشود: او برای «برادران» قدغن میکند که پایینتر از حداقلْ دستمزد توافقشده کار کنند و حتی برای متخلفین جریمه و تنبیه وضع میکند. در همین اثنا در ۱۸۳۳ شاخة مجمع حقوق بشر در لیون مستقر میشود که محل ملاقات جمهوریخواهان دوآتشه است و بیشتر اعضای آن را دانشجویان و روشنفکران هوادار بابوف تشکیل میدهند. آنها برای جذب کارگران به خود مطالبات اجتماعی و رفرمهایی در برنامه خود میگنجانند. جذب کارگران به ایدههای جمهوریخواهانه به معنی آن است که کارگران به خوبی نیاز به «آزادی» برای رشد و گسترش دادن نهادهای تازه متولد شدهشان را حس کردهاند و دریافتهاند که تنها راه رهاییشان از مسیر سیاست میگذرد و برای تغییرات رادیکال به ناچار باید با دولت گلاویز شد: جمهوری راه رسیدن به سوسیالیسم است. بنابراین، این مشاهدة یکی از اولیای امور لیون کاملاً درست است: «یکی از محتومترین نتایج رخدادهای نوامبر [۱۸۳۱] این است که از کارگران لیونی یک طبقة سیاسی ساخته است»: طبقة کارگر، یعنی بخشی از جامعه که تا پیش از ۱۸۳۱ چه در محاسبات سیاسی چه در محاسبات اقتصادی طبقة بورژوا ناپیدا بود. بدینترتیب، روح طبقة کارگر با جنبش لیون پیکر میگیرد، گیرم پیکری نحیف و شکننده. به این معنی که باید برای مهار آن چارهای اندیشید و بورژوازی محاسبهگر از این کار غافل نمیماند.
ماههای بعد از نوامبر، ماههای استنتاق و دادگاهی کردن کارگران شورشی است. اما این ارعابها و تهدیدها باعث نمیشود که کارگران از مطالبة «حق کار کردن» دست بکشند و برای اعادة این حق در سازمانهای اقتصادی خاص خودشان متشکل شوند. شکل دادن تعاونیها و اصناف زنگ خطری است برای بورژوازی و از همین روست که میبینیم که مبارزة کارگران هیچ گاه صرفاً اقتصادی نبوده و به محض تهدید منافع بورژوازی وجه سیاسی آن آشکار میشود.
در ۱۸۳۳، مجمع حقوق بشر شروع به تبلیغ و ترویج ایدة ائتلاف میان اصناف مختلف میکند. در واقع کاری که مجمع میکند قاپیدن و فرموله کردن ایدة ائتلاف است که بیشتر در بین تودة پرولتاریا ریشه دوانده بود. پس ائتلافْ نطفة ایجاد یک سازمان سراسری کارگران است و در نظر پرولتاریا رمز پیروزی و در نظر بورژوازی زنگ خطر است. در دسامبر همان سال، حکومت علیه مجمع وارد عمل میشود و چندین عضو آن را بازداشت و با استناد به قانون ضد ائتلاف آنان را محکوم میکند.
در فوریة ۱۸۳۴ کارفرمایان اعلام میکنند که دستمزدها کاهش پیدا کرده. این خبر بلوایی در میان کارگران به پا میکند و باعث «همبستگیای سیستماتیک بین تمام انواع کارگاههای ابریشمبافی» میشود، حتی بین کسانی که این تصمیم مستقیماً ربطی به آنها ندارد. دو هزار و چهارصد و نه استادکار جمع میشوند، ۱۲۹۷ نفرشان به اعتصاب رأی میدهند؛ کارگران دست از کار میکشند. این همه همبستگی کارفرمایان را حیرتزده میکند، و وحشت در میان بورژوازی لیون حاکم میشود به طوری که تمام جشنهایشان را لغو میکنند و حتی برخی از بورژواها شهر را ترک میگویند. مجمع حقوق بشر سعی میکند کارگران را به شورش مسلحانه تحریک کند اما اینکار با امتناع کارگران صورت نمیپذیرد. بعد از گذشت تقریباً ده روز، اعتصاب به خاطر اختلاف بین کارگران و برخی استادکاران، بدون نتیجه پایان مییابد. با این حال، این اعتصابْ نمایش اتحاد بین فراندینیهها و تعاونیگراها بود که منجر به دستگیری شش نفر به عنوان رهبران تعاونیگراها میشود. جامعة تعاونیگراها اعلامیهای منتشر میکند با امضای ۲۵۴۴ تن از اعضایش که در آن قانون ضد اجماع کارگری را محکوم و خاطر نشان میکند که «با توجه به اینکه مطابق این تز عمومی که تشکل حق طبیعی تمام انسانهاست، حقی که منبع هر پیشرفتی و هر مدنیتی است و با توجه به اینکه این حق یک امتیاز نسبت به قوانین بشری نبوده بلکه نتیجة آمال و نیازهای بشریت است که در قانون الهی نوشته شده، مخصوصاً با توجه به اینکه تشکل کارگران ضرورت زمانة ماست و شرطی حیاتی برای کارگران است […] در نتیجه، تعاونیگراها علیه قانون آزادیکُشانة انجمنها اعتراض میکنند و اعلام میدارند که آنها هرگز به زیر یوغی چنین تحمیقکننده سر فرو نمیآورند…». پیام این اعلامیه آشکار است: نبرد برای به دست آوردن حق ایجاد تشکل.
پروسة دادگاه تعاونیگراهای بازداشتشده، جرقة شورش جدید لیونیهاست. روز ۵ام آوریل کارگران در اولین جلسة دادگاه، سالن را پر میکنند. رئیس دادگاه که خود را ناتوان از کنترل جلسه میبیند، جلسه را به روز نهم آوریل موکول میکند. در انتهای روز کارگران که از نتیجة کار امروزشان سرخوش بودند با سربازانی که برای مهارشان آمده بودند مِی نوشیدند و پیروزیشان را جشن گرفتند.
از همان ابتدای صبح روز نهم فضای شهر ملتهب بود، همه میدانستند که کارگران مانند شنبة پیش با روند دادرسی مخالفت میکنند. در گوشهای بر روی دیوار شعار سال ۱۷۹۳ نقش بسته بود: «آزادی، برابری، برادری، یا مرگ!» و تاریخی به سال جمهوری: «ژرمینال XLII». جمهوریخواهان در پاتوق خود جمع شدند و بنا داشتند در این روز شورش کنند و آنان خوشباورانه روی حسننظر و خوشبرخوردی ارتش حساب میکردند. حدود ساعت یازده در زمانی که دادگاه در جریان است، کارگران شروع میکنند به سنگربندی، در این زمان هنوز مسلح نیستند. در این بین، یک افسر توسط گلولة یک سرباز کشته میشود و کارگران با پرتاب سنگ جواب تیراندازی را میدهند. در یک چشم بهم زدن در سایر محلات سنگرهای دیگری برپا میشوند. کارگران سعی میکنند سربازانی که شنبة پیش با آنان ساعات خوشی گذرانده بودند را خطاب قرار دهند، اما پاسخ سربازان گلوله است، پس کارگران فریاد برمیآورند: «مسلح شویم!». از همین لحظه نبردی خونین آغاز میشود که یک هفته بعد با ویرانی بخشهای گسترده و کشتار وسیع مردم بیدفاع پایان میپذیرد. ذکر جزئیات گرچه جالب، اما از حوصلة این مطلب خارج است. شورش در لیون چند شهر و بخش اطراف را درگیر میکند، اما پاریس فقط وقتی خبردار میشود که دیگر خیلی دیر شده و لیون به خون غلتیده بود و از دست اندک پاریسیهایی که در همبستگی با لیون برخاسته بودند، کاری ساخته نبود.
- La révolte des canuts 1831-1834, Jacques Perdu, Librairie du travail, 1931, Cahiers Spartacus, 1974, Les Amis du Spartacus, 2009.
- Les révoltes des canuts (1831-1834), Fernand Rude, la Découverte, 2007.
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟