در ژوئن ۱۸۴۴ نساجان بیلوا Bielawa در منطقهٔ سیلزی (به آلمانی به ترتیب Langenbielau و Schlesien) واقع در لهستان کنونی که متعاقب بحران اقتصادی ۱۸۴۰ و قحطی از شدت بدبختی و گرسنگی به تنگ آمده بودند، دست به قیام زدند. این اولین قیام عمومی معنیدار پرولتاریای آلمان است که هر چند خیلی زود سرکوب شد، به بحثهای نظری بسیاری دامن زد. ۴ ژوئن، نزدیک به ۵۰۰۰ کارگر و پیشهور نساج سیلزی ماشینها را در کارگاهها شکستند و به خانههای صاحبکاران و مغازهها حمله کرده و اموالشان را غارت کردند. در ابتدا برای آرام کردن شورشیان بین ایشان غذا توزیع شد، در همان زمان هم ارتش را از وقوع شورش با خبر کردند. ارتش پروس به سرعت وارد عمل شد و شورش را در خاک و خون سرکوب کرد. رهبران شورشیان دستگیر شده و به شلاق و حبسهای طویلالمدت محکوم شدند.
چند هفته بعد از شورش سیلزی، در ۲۷ ژوئیه روزنامه آلمانی زبان «به پیش!» ! Vorwärts که در فرانسه منتشر میشد، مقالهای بینام با امضای «یک پروسی» با عنوان «شاه پروس و رفرم اجتماعی» منتشر کرد. نویسندهٔ مقاله در واقع آرنولد روگه دوست سابق مارکس بود. (او هم مانند مارکس از ۱۸۴۳ در پاریس زندگی میکرد و به همراه مارکس پایهگذار سالنامه آلمانی-فرانسوی بود). به عقیدهٔ روگه این شورشْ بلوایی بود بدون اهمیت واقعی چراکه هدف سیاسیای نداشت، و بعد از اینکه ترحم بخش بزرگی را نسبت به فقر و فلاکت نساجان جلب کرد، مضمحل شد؛ از اینرو این حرکت در حد یک فراخوان به نیکوکاری بود. شورش سیلزیها یک شورش محلی بود از سر ناامیدی و منتج از فلاکت که ابداً قدرت مستقر را نشانه نمیرفت؛ به همین خاطر، شاه به هیچ عنوان تهدیدی نسبت خود احساس نمیکرد. از نظر روگه، این شورش به خاطر غیرسیاسی بودنش حرکت مهمی به حساب نمیآمد؛ تنها آگاه شدن سیاسی میتواند «ریشة فلاکت اجتماعی را در آلمان بکند».
مارکس در همان روزنامه در ۷ و ۱۰ اوت (روزنامه فقط دو بار در هفته منتشر میشد)، مقالهای طولانی در نقد نظرات روگه نوشت تحت عنوان «یادداشتهایی در حاشیهٔ مقالهٔ «شاه پروس و رفرم اجتماعی» به قلم یک پروسی». به نظر مارکس، دلیلی نداشت که قدرتْ خود را مستقیماً مورد تهدید ببیند، زیرا «شورش مستقیماً شاه پروس را هدف نگرفته بود بلکه هدفش بورژوازی بود». از نگاه مارکس، اولین ظهور انقلابی پرولتاریای جوان آلمان دستآورد دیگری داشت: «در عوض، کافی است که «پروسی» [منظور روگه نویسندهٔ مقاله است] نقطه نظر صحیحی اتخاذ کند تا ببیند که حتی یکی از شورشهای کارگران فرانسوی و انگلیسی خصلتی به این اندازه تئوریک، به این اندازه آگاهانه نشان ندادهاند که شورش نساجان سیلزی نشان داد. […] شورش سیلزیها دقیقاً از جایی شروع میشود که شورش کارگران فرانسوی و انگلیسی به اتمام میرسد، با آگاهی از چیزی که ذات پرولتاریا را میسازد. خود کنش [پرولتاریای سیلزی] نشان از این برتری را دارد. کارگران نه تنها ماشینها، این رقیبان کارگر، بلکه دفتر ثبت حسابها، عنواین مالکیت را هم نابود میکنند. در حالی که تمام جنبشهای دیگر ابتدا علیه دشمنان عیان، اربابان صنایع شکل گرفتند، این جنبش در عین حال، علیه بانکداران، دشمنان پنهان شکل گرفت. در نهایت، هیچ کدام از خیزشهای کارگران انگلیسی با چنین هشیاری، اندیشهورزی و پایداریای به پیش برده نشد.»
و مارکس با اشاره به کیفیت و گستردگی نوشتجات کمونیست آلمانی وایتلینگ (پیشهور خیاط) بر خاص بودن وظیفهٔ تاریخی پرولتاریای آلمان اشاره میکند: «باید این را به رسمیت شناخت که پرولتاریای آلمان تئوریسین پرولتاریای اروپاست، همانطور که پرولتاریای انگستان تئوریسین اقتصادی و پرولتاریای فرانسه تئوریسین سیاسی است. باید تصدیق کرد که با توجه به اینکه آلمان برای انقلاب سیاسی ناتوان است، یک وظیفة کلاسیک در انقلاب اجتماعی دارد.»
روگه مقالهاش را با این سخن که «یک انقلاب اجتماعی بدون روح سیاسی (یعنی بدون درک سازماندهنده از نقطه نظر جمعی) ناممکن است» به پایان میبرد، مارکس در مقابل مینویسد: « انقلاب به خودی خود -واژگونی قدرت مستقر و انحلال شرایط کهن- یک کنش سیاسی است. در حالی که بدون انقلابْ سوسیالیسم نمیتواند به تحقق بپیوندد. این وجه سیاسی تا جایی که سوسیالیسم به نابود کردن و منحل کردن نیاز داشته باشد، برای او ضرور است. اما جایی که او فعالیت سازماندهندهاش را آغاز میکند، جایی که هدف خاص و روح خود را به نمایش میگذارد، سوسیالیسم پوستهٔ سیاسی خود را به دور میافکند.»
گذشته از نگاه انسانگرایانهٔ «مارکس جوان» که چهار سال بعد در ایدئولوژی آلمانی «با آن تصفیه حساب» میکند و دفاعش از سیلزیها که بیشتر تداعیگر «احساس ناسیونالیستی» است، این جدل نظری به خوبی نکتهٔ مهمی که در مباحث تئوریک آن زمان وجود داشت را برجسته میکند: مسألهٔ سیاست و پرولتاریا.
صدای نساجان شورشی سیلزی در داخل و خارج مرزهای آلمان شنیده شد. شمارهٔ ۳۴۶ روزنامه «ستارهٔ شمالی» در ۲۹ ژوئن ۱۸۴۴ گزارشی ا “From our own Correspondent” از شورش سیلزی به قلم انگلس چاپ کرد.
۱۰ ژوئیه ۱۸۴۴، روزنامه «به پیش!» در صفحهٔ اول خود این شعر هنریش هاینه را چاپ کرد:
در چشمان تارشان دریغ از قطره اشکی
نشسته پشت دستگاه دندان میفشارند بر دندان
آلمان، کفن توست که میبافیم
و بر تار و پودش گره میزنیم این سه نفرین را
میبافیم، میبافیم!
نفرین بر بتی که پرستیدیمش
در سرمای زمستان، گرسنه و یخزده
صبر و امید؛ صبر بیهوده، امید پوچ
او به ما خیانت کرد، فریبخورده و اغفالشده
میبافیم، میبافیم!
نفرین بر شاه، شاه اغنیا
که از فلاکت ما دلش به درد نیامد
که از جیب ما آخرین سکه را برداشت
سپس چون سگان به تیربارمان بست
میبافیم، میبافیم!
نفرین بر این وطن دروغین
که در آن جز شرم و ننگ نمیروید
که در آن هر گلی میپژمرد پیش از شکفن
که از تعفن خوراک میدهد کِرمان را
میبافیم، میبافیم!
ماکو میدود، دستگاه میشکند
ما یک نفس میبافیم روز و شب
آلمان پیر، ما کفن تو را میبافیم
و بر تار و پودش گره میزنیم این سه نفرین را
میبافیم، میبافیم
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟